.:قسمت 12 :.

 

ببخشيد بدون اجازه وارد شدم

اتاق رزرو کرده بوديد؟

نه رزرو نکردم

 

ولي براي گذروندن تعطيلات جايه خيلي قشنگيه

آه بله،خوش اومديد

 

صاحب اصلي اينجا سر و کارش با هنر بود

بخاطر همين همه چيز اينجا قشنگه

 

امروزُ ميخوايد اينجا بمونيد؟

 

...نه،فقط داشتم اطرافُ يه نگاه مينداختم

دنبال يه جايي ميگشتم که آخر هفته رو با دوستام بگذرونيم

متوجه شدم،فقط اگه چند لحظه اجازه بديد من کارمُ تموم کنم

بعدش همه جا رو بهتون نشون ميدم

البته

 

اينجا خانواده اي هم زندگي ميکنه؟

 

نه،صاحبِ اينجا فقط يه دختر تنهاست

 

اينجا معمولاً خاليه

 

پس شما صاحب اينجا نيستيد؟

 

من فقط اينجا رو موقتي اداره ميکنم

 

واقعاً خيلي خوب رانندگي ميکني

 

چرا انقدر خودتُ شيکُ پيک کردي؟ با مشتري مهمي جلسه داري؟

آره،يه مشتريه خيلي مهمه

 

نميخوام منتظرم بموني،حالا ميگي چيکار کنم؟

جلسه هم يه ساعت طول ميکشه

نميخواد نگران من باشي

 

با يه چيزي خودمُ سرگرم ميکنم

 

اين کتابا رو بخون

اينا چين؟

 

يه سري اطلاعات از شرکته

جزو دوره آموزشيت حساب ميشه

 

چشم،قربان

 

تا بعد

 

سلام

از اومدنتون خيلي خوشحال شديم-
منم همينطور-

لطفاً بشينيد

 

خيلي منتظر شديد؟

 

جلسه رو شروع کنيم

 

اينا چين؟

آقاي کانگ ازم خواستن اينا رو براي شما بيارم

 

تشکر

 

مثل هميشه دستُ دل بازه

 

...کيکِ خوشمزه

 

3 ساعت گذشته اما هنوز نيومده

سه ساعتُ 18 دقيقه

 

...تو دستشويي که نيست

تو همين 100 متري گم شده

 

پس،نکنه اتفاقي براش افتاده باشه؟

نکنه دزديدنش؟

 

!اون-سو-
!اون-سو-

 

گوشيِ جي اون-سوئه،بفرماييد

 

منم

هي؛دختره ديونه! کدوم جهنمي هستي؟

ميدوني چقدر نگرانت شديم؟

ببخشيد، يه دفعه اي شد

مهم نيست چه اتفاقي برات افتاده، الان کجايي،ها؟

 

بيرون از شهرم

با چانگ-هو اومدم

چـــــي؟

نگران من نباش،بعداً باهات تماس ميگيرم،بايد قطع کنم

 

جلسه ـت تموم شد؟

 

کجا رفته بودي؟

 

ديگه سير شدم کافي نيست

 

 

اينُ ميخوري تا يادت باشه غذايي رو نخري که نميتوني تمومش کني

آخه واسه چي اينهمه کيک خريدي؟

اسراف ميشه

 

نميشه با يه زنِ غير رمانتيک در مورد عشق صحبت کرد

 

خيلي خوب،ميخواستي چيکار کنم برات؟

هنوز فکراتُ نکردي؟

 

هر چي ميخواي بگو

 

هر کاري ميتونم برات انجام بدم، بغير از تموم کردن اين کيک

 

سر حرفت ميموني؟

آره

 

ميتوني به جاي اون-سو شي، اون-سو صدام کني؟
(اون-سو شي=خانم اون-سو)

...اون-سو يا...اينجوريي
(يا= براي نشان دادن صميميت)

 

وقتي "اون-سو شي" صدام ميکني،حس ميکنم خيلي رسميه

 

چانگ-هو اينجوري صدات ميکرد؟

 

اما من دوس ندارم اينجوري صدات کنم

 

خب پس، فراموشش کن

راستش، وقتي اون سو شي صدام ميکني خيلي خوشم مياد

 

اون-سو يا ،کمربندتُ ببند ميخوايم حرکت کنيم

 

*بازارچه 5 روزه صنايع دستي*

 

از اينطرف نگاه کني کوه ها رم ميتوني ببيني

نظرت چيه؟منظره اينجا خيلي قشنگه،نه؟

شبا هم ميتونيد اينجا کباب بپزيد

زغال ـشَم از خودمون ميذاريم

 

راستي ،چنتا از دوستاتُ ميخواي با خودت بياري؟

 

4 نفر

آه،پس ميتونم سويت عطر سنبلُ براتون رزرو کنم

براي 4 نفر به اندازه کافي بزرگ هست

 

اگه اطراف مزرعه قدم بزني ميتوني منظره رودخونه رو هم ببيني

حتي ميتوني ماهيگيريم بکني

 

جايه به اين بزرگي رو چطور ميتونيد تنهايي اداره کنيد؟

 

دست رو دلم نذار،قبلاً 3 نفر اينجا زندگي ميکردن

پدرُ دختر و نامزدش

خيلي خانواده خوشبختي بودن

 

اما الان اينجا پر از غمُ اندوهِ

 

...پس

 

دخترهُ نامزدش چي شدن؟

 

ازدواج کردن؟

 

... اي خدا،اگه ازدواج ميکردن که

 

الان روزايه قشنگتري رو سپري ميکرديم

نامزدش يهويي ناپديد شد

 

ناپديد شد؟

 

ايواي، امروز خيلي پرحرفي کردم،نفهميدم اون حرفا چطور از دهنم پريد

 

چون شما خيلي مهربون بنظر ميرسيديد

کنترل خودمُ از دست دادم

 

خب پس...چه اتفاقي واسه دختره افتاد؟

 

رفتش سئول تا نامزدشُ پيدا کنه

 

باورش سخته که همچين اتفاقي افتاده

انقد همديگه رو دوست داشتن که حتي يه دقيقه هم نميتونستن از هم جدا باشن

 

آدماي پير خيلي بيشتر احساساتي هستن

 

منُ ببخشيد،نميخواستم جلويه شما گريه کنم

بگذريم،ميخوايد اون اتاقُ براتون رزرو کنم يا نه؟

 

الان نه،ولي خيلي از اينجا خوشم اومده

اول با دوستام صحبت ميکنم،بعداً باهاتون تماس ميگيرم

 

باشه

 

چي شده؟

 

يه لحظه فکر کردم قبلاً تو يه همچين بازاري بودم

 

فکر ميکني کي بوده؟

 

نميدونم،بخاطر ندارم،شايد واسه اون موقعي بوده که حافظمُ از دست داده بودم

 

آجوما؛چنتا از اين ماهي هاي قزل الا ميخوايم

چشم، الان براتون سَوا ميکنم

 

پدرت چون سو هاضمه داره اين ماهي رو دوس نداره،يه ماهيه ديگه انتخاب کنيم

اما تو که اين ماهي رو دوس داري

 

ماهي قزل الا دوس داري؟

آره

 

پدر من بخاطر سوءهاضمه اين ماهي رو دوست نداشت

 

ماهي سالمون چي؟

 

نه اصلاً

 

اين ماهيه مورد علاقه پدرم بود

 

دلت براي پدرت تنگ شده؟

 

آره

 

بيا بريم اون طرف

 

کجا غيبت زده بود؟

مگه چي شده؟دنبالم ميگشتي؟

هر جا ميري بايد بهم خبر بدي،ميدوني چقد دنبالت گشتم

 

فقط ميخواستم اين اطرافُ يه نگا بندازم،اونقد از بازي خوشت اومده بود که دلم نيومد مزاحمت بشم

با اينحال بايد سريع برميگشتي،همه جا رو دنبالت گشتم

چرا اينقد دلت ميخواست منُ ببيني؟نکنه دلت برام تنگ شده ؟

 

کي دلش تنگ شده؟اگه غيبت ميزد کي ميخواست منُ خونه برسونه؟

دوست داري از اينا بخوري؟همين الان خريدمش

چرا ميري همش چيزاي کهنه ميخري؟

 

کهنه؟ فروشنده که گفت تازست

!صبر کن منم بيام

 

هنوزم از دستم عصباني هستي؟

 

معذرت ميخوام، بايد منتظرت ميموندم

 

اما خيلي دورَم نبودما، فقط 50 متر اونورتر بودم

 

50 متر؟

ميدوني چقد نگرانت شده بودم؟

 

يهويي غيبت زده بود

 

خيلي خب،معذرت ميخوام

 

از اين به بعد، ديگه هيچ موقع دستتُ ول نميکنم ،حتي تو دستشوييم بايد باهام بيايي

 

از دفعه بعد، هر جا رفتي بهم بگو ،همين کافيه

 

اونموقع منم ديگه اينجوري عصباني نميشم

 

واقعاً معذرت ميخوام

 

ترافيک خيلي سنگينه

 

اگه همينجوري ادامه پيدا کنه، دير ميرسيم

 

احتمالاً الان جانگ-مي نگران شده

 

اگه از بزرگراه ميرفتيم بهتر نبود

 

يعني هيچ راه ديگه اي نيست؟

 

نگران نباش، سرموقع ميرسونمت خونه

 

يه راه فرعي ميشناسم

 

ميبيني، اينجا ديگه هيچ ترافيکي نيست

 

مطمئني از راه درستي اومديم؟

آخه اينجا خيلي خلوته؟

معلومه که درست اومديم، من اين راهُ مثل کفِ دستم ميشناسم

 

ميخواي موزيک گوش کني؟-
آره-

 

اين خواننده مورد علاقم ،وقتي نيويورک بودم اولين بار صداشُ شنيدم

 

کار نميکنه

 

فراموشِش کن

 

!گربه

 

حالت خوبه؟-
آره-

همينجا بمون

 

چي شده؟

تو چاله گير کرديم

حالا بايد چيکار کنيم؟

 

صبر کن اول سعيمونُ بکنيم بکشيمش عقب

 

بيرون نمياد

زور نزن

 

حالا چي ميشه؟-
بايد چيکار کنيم؟-

 

فک ميکني کمکي ميکنه؟

 

امتحانش ميکنيم

 

من هولش ميدم

تو بِرون

 

فقط برم عقب؟-
آره-

 

فايده نداره

 

يه بار ديگه

يک...دو...سه

 

از اتفاقايي که تو اون يه سال برام افتاده، هيچي يادم نمياد

 

انقدر همديگه رو دوست داشتن که حتي يه دقيقه هم نميتونستن از هم جدا باشن

 

چيکار ميکني؟

 

فکر کنم سوخته

 

کاشکي گوشيمُ با خودم مياوردم

چرا اينجا اينقد سرده؟

 

بنزين تموم شده،نميتونيم از بخاري استفاده کنيم،سردته؟

 

فکر کنم صندوق عقب يه پتو هست،صبر کن الان ميارمش

نه خوبه،احتياجي نيست

 

واسه خودم ميخوام بيارم

 

عجب بدشانسي آورديم

 

الو، مامان؟

اوه،سو-جين تويي دخترم؟

 

اوپا هنوز برنگشته؟

 

نميتوم باهاش تماس بگيرم

آه،گفته بود امروز ميخواد بره مغازه هاي خرده فروشي رو بررسي کنه

 

ديگه تا الان بايد برگرده

 

آه راستي،چرا به دفتر نمايشگاه زنگ نميزني؟

ميتوني از يکي از کارمندا بپرسي کجاست؟

 

باشه

 

سوار ماشين شو،يخ ميزني

من خودم منتظر ميمونم

 

واو...چقدر ستاره هست

 

خيلي کله شقي

نگاه کن

 

مثل ستاره هاي تو جنگلِ رويايه

 

جنگلِ رويايي؟

 

اسم مُتلَ ـم تو ولايتمونه

 

...جنگلِ رويايي

 

چه اسم قشنگيه

 

ميتونم ازت يه چيزي بپرسم؟

 

البته، حتي اگه نه هم بگم تو بازم ميپرسي

 

از کي تا حالا منُ دوس داري؟

 

....بذار ببينم

 

از کي شروع شد؟

 

از اونموقع که تو بوسان بوديم؟

 

يا اون موقعي که منُ نجات دادي؟

 

...نه حتي قبل تر از اون

 

اون روزي که تو پارکينگ فکر ميکردي من چانگ-هوام

 

هي، دروغ نگو

 

اون روز خيلي از دستم عصباني بودي

 

نه...هر چقدر فکر ميکنم ميبينم از اون روز شروع شد

 

همون روز بود که عشقِ پنهونم شروع شد

 

.... از اون روز بود که

 

يه درديُ تو قلبم حِس کردم

 

...ميگن اگه عشق پنهوني

 

بدون حرصُ طمع باشه،ميتوني صبورانه منتظر بموني

اما اگه حريص شدي برات عين جهنم ميشه

 

...من

 

وقتي عشقم بهت بيشتر شد

برام مثل عذاب جهنم شده بود

 

ممکنه تو آينده با سختي هاي زيادي روبرو بشيم

 

...اگه تمام دنيا غير از اينُ بخواد

 

...حتي اگه گناهَم بکنم

 

علاقه من هر روز به عشقمون بيشتر ميشه

 

*جي اون-سو*

 

اون اولين کسي بود که بهم ياد داد عشق واقعي چه معني داره

 

من تا آخر عمرم عاشقش ميمونم

 

اونُ بده به من-
اينُ؟-

نه،بايد تو کِشو باشه

 

کجاست؟

 

آخه چرا من دارم به تو کمک ميکنم؟

چون امروز، روزه مرخصيمه

تا فردا بايد ليست نمونه رو آماده کنم

تازه مگه قول نداده بودي به يه غذاي خوشمزه دعوتمون کني

فقط يه ساندويچ خالي بهمون دادي ديگه

در عوضش،نميخواي يه کمکم بکني؟

 

آخه مگه تقصير منه اون-سو يه يهويي غيبش زد

همش سر من نِق ميزني،يعني الان کجاست؟

...من چه ميدونم

از کجا ميدونستم رئيس کانگ دزديدتش

 

رئيس کانگ؟

 

هيچ چاره اي نداري بغير از اينکه کمکم کني اينارُ تمومش کنم

گفتي رئيس کانگ اونُ با خودش بُرده؟

 

...اوه،راستش

چي ميخواي بگي؟

يعني الان رئيس کانگُ اون-سو باهمديگه ان؟

 

نه اينجور که فکر ميکني نيست

 

منظورم اين بود که بخاطر نامه استعفايه اون-سو

 

رئيس کانگ خيلي از دستش عصباني شده بود

 

آه، چرا امروز هوا اينقدر گرمه؟

بخاري روشنه؟

 

الو؟

 

اوپا،منم،بايد باهمديگه صحبت کنيم

 

فکر نميکني الان واسه صحبت کردن خيلي ديره؟

 

چرا، اما اگه نميتوني بيايي

پس من ميام اونجا،منتظرم بمون

 

چي شده؟

 

نوشيدني چيزي ميل داري؟

 

نه ممنون

 

اتفاقي افتاده؟

 

ميدوني چکاري کردي؟

 

در مورد چي صحبت ميکني؟چيکار کردم؟

 

...اون زنه

هموني که استخدامش کردي،جي اون-سو

 

اون-سو چي؟

....اگه اينقدر خاطر خواشي

پس چرا باهاش نيستي؟

 

آروم باش،يواش حرف بزن ببينم چي ميگي؟

 

اتفاقي برايه اون-سو افتاده؟

 

از تُن صدات معلومه حسابي نگرانش شدي

 

در موردش چي ميدوني؟

من خيلي خوب ميشناسمت

ميدونم که الکي به کسي علاقه نشون نميدي

 

حتي يه شايعاتي در موردت شنيدم که اونُ دوس داري،درسته؟

 

کجايه اين موضوع به تو ربط داره؟

ربط داره، همش بخاطر توئه

 

نميتونم بذارم همچين اتفاقي بيوفته

 

بخاطر همينم بايد مسئوليت اون زنُ قبول کني

گمُ گورش کن

يکاري کن که ديگه جلويه چشمايه هيون-وو ظاهر نشه

چون مقصر تمام اين قضايا تويي

خودتم بايد همه چيزُ درست کني

 

ميشه بگي در مورد چي داري صحبت ميکني؟

 

...اگه نفهميدي چي گفتم

برو از اون زن بپرس چه خبره

 

من به همين راحتيا خودمُ عقب نميکشم

 

بايد چيکار کنم؟

 

من امکان نداره که از هيون-وو دست بکشم

 

هرگز

 

فکر نميکردم انقد سخت باشه بخواي يه ماشينُ از تو يه چاله دربياري

 

اگه اون ماشين رد نشده بود

 

الان تو بد دردسري افتاده بوديم،نه؟

 

اما چهرت که همچين چيزيُ نشون نميداد

 

چهره من؟مگه چش بود؟

 

قبل از اينکه راه بيوفتيم، قيافت داد ميزد انگار دوست داري شبُ همونجا بمونيم

 

اين من نبودم،قيافه تو بود که تابلو ميزد

 

...حق باتوئه،واقعا حس خوبي داشتم

 

...با همديگه ستاره ها رو نگاه ميکرديم

 

دوست داشتم بقيه عمرمَم هر روز ستاره ها رو تماشا کنيم

 

...فقط حيف...حيف که

 

!اوه،چقدم احساسيه

حواست هست چي داري ميگي؟

 

اگه ميدونستم انقد آدم رمانتيکي هستي،بيشتر از اينا اذيتت ميکردم

 

فکر کنم انتخاب اشتباهي کردم

 

اصلاً زنِ رمانتيکي نيستي

!اوه،گربه

 

چيه؟کجاست؟

 

بخاطر همينه که موقع رانندگي بايد بيشتر دقت کني ديگه

 

ميدوني چيکار کردي؟

 

بايد مسئوليت اون زنُ بعهده بگيري

نذار ديگه جلويه چشمايه هيون-وو ظاهر بشه

 

همش مقصر تويي

بخاطر همينم همه چيزُ خودت بايد درست کني

 

اين کيه نصفه شبي زنگ ميزنه؟

 

گوشيه جي اون-سوئه، بفرماييد

 

ميتونم با اون-سو صحبت کنم؟

 

الان دستش بنده

 

شما کي هستيد؟

 

من جانگ تائه-مينم

 

!اوه،قربان،شبتون بخير

 

اون-سو هنوز برنگشته

 

بله،نميدونم کجاست

 

معذرت ميخوام بد موقع تماس گرفتم

 

فقط ميخواستم باهاش صحبت کنم

 

اين يه روز برام مثل يه سال گذاشت

 

از دفعه بعد قبل از اينکه باهم بيرون بريم اول بايد نوشابه انرژي زا بخورم

 

ديگه برو بايد خسته باشي

 

باشه

 

راستي،ميخواستم ازت يه درخواستي بکنم

...درخواست؟خوب بگو

بعد از اينکه شنيدم، تصميمَمُ ميگيرم

 

يک...ديگه بهم نگو "هيون-وو شي"

 

دو...بايد بهم بگي اوپا هيون-وو

سوم...عزيزمَم ميتوني صدام کني

 

و چهارم... همينطور هيون-وو يا

چي؟

موقع هاي که ميريم بيرون رئيس کانگ صدام نکن،يجورايي معذب ميشم

 

خودم شخصاً شماره 2 رو ترجيح ميدم

 

اما بهت اجازه ميدم هر کدومشُ دوس داري، انتخاب کني

 

چهارمي...هيون-وو يا

 

!هيون-وو يا

 

!هي،کانگ هيون-وو

 

مگه نگفتي هر کدومُ دوس دارم انتخاب کنم

 

شب بخير

 

آخه کدوم مردي اينقد سريع ناراحت ميشه؟ مگه بهم نگفتي انتخاب کنم

 

اگه ميدونستم انقد احساس خوشبختي ميکنيم

زودتر از اينا عشقمُ بهت اعتراف ميکردم

 

از اينکه عشقمُ قبول کردي ،ممنونم

 

منم ممنونم، از اينکه کنارم موندي

 

بايد شبُ اونجا ميگذرونديم

 

اونموقع تا سحر ميتونستيم کنار همديگه بمونيم

اما فردا بايد ميرفتي سر کار

 

فردا دوباره همديگه رو ميبينيم

فردا واقعاً دوباره همديگه رو ميبينم، درسته؟

 

منُ ول نميکني با يه مرد ديگه اي فرار کني؟

 

...نميدونم

 

بايد ببينم چيکار ميکنم

من خيلي جديم

 

حالا که هيجا نميري، اينجا ميمونمُ تماشات ميکنم

 

تو هم هيچوقت منُ ول نميکني،درسته؟

 

 

 

چطور ميتونم ترکت کنم، وقتي تو تو قلبم جا داري؟

 

بدون تو من هيجا نميرم

 

ديگه بايد بري

اينطوري، تمام شبُ اينجا ميگذروني

 

برو ديگه

 

واقعاً مجبورم برم؟

 

آره

 

!صبر کن

 

با دقت رانندگي کن ، کمربندتم ببند

 

فکر ميکني من يه بچه ام؟

 

سرده،برو داخل

بعد از اينکه ديدم رفتي، ميرم

 

اول تو برو داخل

 

زود باش برو

 

باشه

 

!هي،جي اون-سو

 

آه،گوشمُ کر کردي

فکر ميکني الان گوشات عين خيالمه؟

چطور تونستي مارو انقد نگران کني؟

 

....ببخشيد، يهويي باهام تماس گرفت

من تو کَتم نميره،باورم نميشه رئيس کانگ تو رو از پيش ما دزديد

 

...نميگي چه فکرايه بدي به سرم ميزنه

 

ساعتُ نگاه کن، اين چه موقع خونه اومدنه؟

چه فکرايي تو سرت ميگذره؟ فقط يه روزه رمانتيکُ گذروندم

 

واي خدا...پس بگو قرار گذاشته بودي؟

مثل خلُ چلا عاشق ـشي

چطور ميتوني اينقد خوشحال باشي،وقتي ما داشتيم از نگراني ميمرديم؟

هر جا ول ميگردي بايد به منم بگي؟

 

باشه بعد از اينکه دوش گرفتم بهت ميگم

 

هر موقع ميخواد از زير حرف دربره،ميره حموم

 

اوپا

 

دير وقته، اينجا چيکار ميکني؟

 

نتونستم باهات تماس بگيرم

 

اومدم اينجا منتظرت موندم

 

نفهميدم چطور زمان گذشت

 

جلسه ـت خوب پيش رفت؟

 

از کِيه منتظرم موندي؟

 

زياد نيستش

 

راستش،همون موقع که اومدي منم داشتم کم کم ميرفتم

 

فقط ميخواستم ببينمت

 

سو-جين بيا يکم صحبت کنيم

 

اينجا که نشستيم،ياد روزهاي مدرسمون ميوفتم

 

يادت مياد اونموقع هاي که ميخواستي يواشکي ...وارد مدرسمون بشي

 

هميشه نگهبان جلوتُ ميگرفت

 

...شبا هميشه

 

منتظرم ميموندي تا بتوني منُ ببيني

 

حتي بعضي موقع ها برام قهوه هم مياوردي

 

هيچ موقع طعم اون قهوه هاي رو که برام درست ميکرديُ فراموش نکردم

 

متاسفم

 

ميخواستم خاطرات خوشي ُ باهمديگه داشته باشيم

 

نميخواد احساس تاسف بکني

 

هنوز روزايه قشنگيُ در پيش داريم که ميتونيم باهم قهوه بخوريم،مگه نه؟

 

اميدوارم کسيُ پيدا کني که هيچ موقع منتظرت نذاره

 

...کسي که بهت لطمه نزنه، ناراحتت نکنه

 

کسي که فقط تو رو دوس داشته باشه

 

...فکر کردم من ميتونم اون آدم باشم

 

اما نتونستم...

 

متاسفم

 

بخاطر جي اون-سوئه؟

 

اون زن کيه؟

 

تو تازه باهاش آشنا شدي

 

اون هيچي نداره، هيچي نميدونه

 

فکر ميکني ميتونه کمکت کنه؟

 

اصلاً برام مهم نيست

 

تو ديونه شدي، نميدوني چي داري ميگي

 

اوپا،تو فقط گيج شدي

اون دختر الان خوشحالت ميکنه،اما همه چيز به زودي عوض ميشه

 

درسته،امروز باعث ميشه حسِ عجيبي داشته باشي

 

اما خيلي زود از دستش خسته ميشي

 

چطور ميتوني يه آدم ساده اي مثل اونُ دوس داشته باشي؟

چرا متوجه نيستي؟

 

...من

 

با تمام وجود عاشقِ اون زنم

 

ميتوني ازم متنفر باشي

 

چون در حقت خيلي ظلم کردم

 

...بارها قلبتُ به روم باز کردي..

 

هرگز منُ نبخش

 

عشق؟

 

تو اين 10 سال اين اولين باره اين کلمه رو به زبون مياري

 

فکر ميکني عشقُ بهمين سادگي ها ميشه پيدا کرد؟

 

...نه

 

...اين عشق نيست

 

هوسِ

من اينُ بهت ثابت ميکنم

 

من ازت بهمين راحتيا نميگذرم

 

!ولت نميکنم

 

اومدي؟

 

داري ميري نمايشگاه؟

 

نه،بايد برم يکي از مشتري ها رو ببينم

 

امروز جلسه داري؟

 

هنوز يه ساعت وقت دارم،چطور؟

 

خب پس ميتونيم با همديگه يکم صحبت کنيم؟

 

البته

 

امروز صبح اطلاع دادم

گروه توسعه محصول جديد؟

بله،اين ايده رئيس کانگ بود

 

گروه توسعه محصول جديد ميتونه عملکرد فروش نمايشگاه رو هم افزايش بده

بخاطر همين ازم خواست من مسئوليت اين بخشُ بعهده بگيرم

تو بايد اين ليستُ تهيه کني

 

از بخش فروش ويژه به 4 نفر احتياج داريم

..از تيم بازاريابي هم 4 نفر

بايد تو کمترين زمان ممکن اين گروهُ تشکيل بديم

 

چهار نفر از گروه ما؟

..خب پس منُ جانگ-مي که صد در صديم

آقاي پارکم که متناسب اينکار نيست

 

آه،پس کيُ ميتونم واسه اين جايگاه خالي پيدا کنم

 

من مناسب نيستم؟

 

از اونجايي که عملکرد شما حرف نداره

رئيس کانگ گفت آقاي "چويي" هم بايد اضافه بشه

 

ميخواي خودم برم از رئيس کانگ بپرسم؟

 

نه بابا فقط داشتم شوخي ميکردم

 

راستش ،رئيس مردد بود که شما رو تو بخش نمايشگاه نگه داره يا نه

 

اما اگه آقاي "سانگ" اين بخشُ ساماندهي کنه شما هم براحتي ميتونيد با کارا کنار بيايد

منم دارم همينُ ميگم ،مدير سانگ آدم قابل اعتماديه، شما نگران نباشيد

آه،به يه نفر ديگه ام احتياج داريم

 

جانگ-مي سوابق پرسنِلُ برام بيار

 

سرگروه،فکر نميکنم نياز باشه سوابق نگاه بندازيد، نمودارها کافيه

 

کسي که بيشترين امتياز رو بدست آورده باشه متناسبه اين جايگاه

 

(جي اون-سو)

 

اون-سو که ديگه جزو کارکنانمون نيست،چطور ميتونم انتخابش کنم؟

 

اما هنوز نامه استعفاشُ قبول نکرديد که

نکنه ميدونستيد بهش احتياج پيدا ميکنيد؟

 

نخيرم...بعد از اينکه نامشُ تحويل دادُ ناپديد شد

چرا بايد بهش التماس کنم که برگرده؟

 

تازه حتي اگه زانو هم بزنه امکان نداره قبولش کنم

 

چرا اسمشُ جلو من مياري،ديونم ...ميکني واقعاً که

 

...خيلي خب بابا

ليست کارکنا رو نگا ميکنم يکيُ انتخاب ميکنم

 

سلام به همگي

 

...فکر کردي اينجا خونته که

هر موقع دوست داشتي بريُ بياي؟

 

در مورد اين موضوع اول بايد با شما صحبت ميکردم

 

معذرت ميخوام که برگشتم

فکر ميکردي منُ هيچ موقع ديگه نميبيني، درسته؟

...نه،اگه اونجوري بود

امروز اينجا نميومدم...

 

شيرين زبوني بسه،نميدونم چي تو سرت ميگذره،بگو ببينم واسه چي اومدي اينجا؟

 

ميخواي نامه استعفاتُ قبول نکنم، ها؟

نه،چطور ميتونم بخوام که دوباره قبولم کنيد؟

 

...البته که دوست دارم اينجا کار کنم

 

اما اولش بايد از شما عذر خواهي کنم

ميدونم رفتارم بچگونه بود

 

خدارو شکر که عقلت اومد سرجاش

برام يه نامه فرستادي خودت ناپديد شدي

حالا ميخواي يه فرصت ديگه بهت بدم؟

 

معذرت ميخوام بابت سردرگمي که براتون ايجاد کردم

 

...اما اگه تو تصميمتون تجديد نظر کنيد

اين لطفتونُ هيچوقت فراموش نميکنم

 

....برو دفتر مرکزي

 

چي؟

 

ايندفعه از اشتباهت ميگذرم

ميتوني بري کارتُ شروع کني

 

!سر گروه

 

... ميخواستم از اخراج کردنت لذت ببرم ولي حيف

سعي کن اونجا هم کارتُ خوب انجام بدي

 

از اين به بعد بايد سخت بکارت بچسبي،فهميدي؟

 

سرگروه...تمام سعيمُ ميکنم

 

ترسوندي منُ،چرا اينجوري جيغ ميکشي؟

 

بايد سر سنگينُ باوقار رفتار کني، درست مثل من

 

!قول ميدم نااميدتون نکنم

 

يعني همه چي رو با سو-جين تموم کردي؟

 

...اگه اينجوري ادامه ميداديم

براي اون خيلي سختر ميشد

 

از تصميمت مطمئني؟

 

فقط يه ماه که جي اون-سو رو ميشناسي

 

شايد فقط يه حوسِ زودگذر باشه

 

به تقدير اعتقاد داري؟

 

ما سِنمون بيشتر از ايناست که بخوايم به عشقُ تقدير اعتقاد داشته باشيم

 

درسته،خودمم بهش اعتقاد ندارم

 

يه زموني فکر ميکردم که سو-جين بخشي از سرنوشتمه

 

سعي کردم اينُ به خودم بقبولونم

 

اما اشتباه ميکردم،هيونگ

 

وقتي قسمت سراغت مياد خودتم ناخودآگاه متوجه ميشي

 

...درسته مطمئن نيستم،اما ميدونم که

 

...يه حسي بهم ميگه

 

ما بهمديگه تعلق داريم

 

...دقيقاً همچين حسي

 

مثل اينکه چشام فقط اونُ ميبينه

 

..سرنوشت

 

حالا که تصميمتُ گرفتي،نميخوام حرفي بزنم که مُرددت کنم

 

از همه اينا گذشته،نميتونيم عشقُ مجازات کنيم...،درسته؟

 

زمان عين باد ميگذره،ديگه بايد برم سر جلسه

باشه

 

صبر کن،ميخواستم يه چيز مهميُ ازت بپرسم

 

احتمالاً به اون-سو که علاقمند نيستي؟

 

چون آخر سر تو بودي که استخدامش کردي

 

مزخرف نگو، بريم

 

ممنون که بحرفام گوش کردي،سر فرصت با هم يه نوشيدني هم بخوريم